1- اعتراف می کنم در این سه ماه و چهار ماه بیش از گذشته اقتصادی شدم! آدم ها را با ظرف مادی سنجیدم...پول برایم اولویت شد و کمتر به جنبه های دیگر توجه کردم...بیشتر و بیشتر حرص زدم تا رسیدم به جایی که الان ایستادم.جایی که مادیات دیگر برایم رنگی نیست و بیشتر خاکستری ست یا شاید هم سیاه...!

2- اعتراف می کنم هیچ وقت فکر نمی کردم زندگی تا بدین حد جدی و سخت باشد. خیال نمی کردم تا بدین حد چغر باشد و برای پیروز شدن بر آن می بایست به فنون مختلفی آگاه بود و اسیر ناز و عشوه و حیله های آن نشد...

3- اعتراف می کنم که سنگین شده ام آنهم نه از بعد جسمی بل روحی ... تعلقات دنیوی زیادی پیدا کرده ام و دیگر ان آدم قدیم نیستم! انقدر بار بر روی دوش دارم که سوادی پریدن برایم امکان پذیر نیست و چقدر سخت و سهمگین است دل کندن از این تعلقات پوچ و بی مایه ی دنیوی !هیچ زمان فکر نمی کردم که دانستن اینکه کار بیهوده و اشتباهی انجام می دهی تا بدین حد آسان است اما انجام آن به غایت سخت و مرد افکن!

4- اعتراف می کنم این روزها بیش از گذشته فکر می کنم ....به خودم ..دائما در حال پرسیدن از خودم..از خود خودم ..می پرسم که خواهی شد؟ به چه خواهی رسید ؟ به کجا می خواهی بروی ؟ اکنون کجا ایستاده ای ؟ چه رمزی از این دنیا را کشف خواهی کرد ؟ مگر حتما باید رمزی از رموز این جهان را گشود ؟ ایا سی سال اینده هم مانند همین 25 سال است ؟ دنیا چگونه ست ؟ چه خواهد شد ؟ برای کدام یک از سوالاتم در آینده جوابی خواهم یافت ؟ و کدام شان بی پاسخ می ماند ...

5- اعتراف می کنم هر چه می بینم این روزها کرختی ست و بی انگیزه ای در سطح وسیع..همه گویا حیران در سطح جامعه در حال نوسان اند..عده ای دور خود می چرخند و عده ای نردبان وار مسیری را بالا و پایین می کنند. همه نیز نالان و پریشان و مضطرب

6- اعتراف می کنم فرقی نمی کند شما مهندس باشید یا خلبان ..پزشک باشید یا متخصص. پرستار باشید یا کارمند ...نویسنده باشید یا خواننده ..هیچ تفاوتی بین هیچ کدام نیست ..همه  و همه در این زمانه از یک چیز رنج می برند ..بی اطلاعی از خود و اضطراب از پیمودن مسیر پر سنگلاج زندگی ...

7- اعتراف می کنم عینکم شکست و دویست هزار تومان ناقابل پول فریم و شیشه دادم به خاطر اینکه دنیا را بهتر ببینم ..اما اینکه صورتم با این عینک جدید جذاب تر و زیبا تر شد..نمی دانم...چند سالی می شود که دیگر سیمای ام انچنان که باید برایم اهمیت ندارد...موی سرم اما چرا ...اهمیت دارد.

8- اعتراف می کنم زندگی در این روزها مردمان و همشهری هایم را یک به یک دارد می بلعد! بدون انکه انها بدانند.

9- اعتراف می کنم که زمان سربازی نزدیک است و من صبح ها بیش از عصر ها به سربازی فکر می کنم.

10- اعتراف می کنم ماه رمضان آسفالت شدیم از گرسنگی ..تشنگی ..تازه چاق تر هم شدیم و کماکان سعی می کنم بهتر درک کنم که چرا باید یک خالق از مخلوق خود بخواهد یک ماه تمام روزها با تشنگی و گرسنگی سر کند و شب هنگام تا هنگامه ی سحر بخورد و بیاشامد.