غفلت کوچک و فاجعه ناگوار...
"درب ماشین را باز کردم ..نصفه داخل ماشین نشسته و روشن کردم ...کنترل ماشین از دستم خارج شد و محکم به ماشین جلویی کوبیدم..."
نیم ساعتی مبهوت بودم و با اب و اب طلا و ...کمی از منگی درامدم و با کلی عذرخواهی از همسایه محترم که یک بار هم نگفت چرا این طور شد خداحافظی کردم و برگشتم خانه...
نصحبت نمی کنم اما یقین دارم بعد از این حادثه ادم قبل نخواهم شد..درسی از این اتفاق گرفتم که تا سالها فراموش نخواهم کرد.این حادثه می توانست هزاران برابر فاجعه بارتر باشد...می توانست به راحتی جای یک نفر را بگیرد ... ان موقع چه داشتم که بگویم ...چه می توانستم بگویم..اصلا چه می شد گفت ...اتفاق بود یا حادثه ...چه توجیهی داشتم برای این کار ابلهانه و غیر منطقی...تا الان که حدود سه ساعت از این اتفاق می گذرد توامان فکر می کنم چه درسی باید از این اتفاق بگیرم و اصلا چطور این اتفاق را برای خودم تفسیر ور تحلیل کنم.به هیچ جواب منطقی نرسیدم جز اینکه در تمام مراحل زندگی ، در تمام لحظات ، در تمام تصمیم هایی که می گیرم و حرفهای که می زنیم باید و باید صد در صد روی اون فکر و عمل و کار متمرکز باشم و هیچ تصمیم و کاری نکنم که نقش عقل و عقلانیت در ان کمرنگ باشد.عاقلانه ببینیم..عاقلانه تصمیم بگیریم ...عاقلانه رفتار کنم به جای اینکه بدون تفکر و در لحظه تصمیم دست به اشتباهات ناگواز بزنم
در اخر تنها چیزی که می تواند ارام م کند این است که باید از این اتفاق یک درس بزرگ بیاموزم ...یک درس خیلی خیلی بزرگ که در اینده جلوی غفلت های این چینین در تمام امور زندگی ام را بگیرد ...اموختن از یک تجربه تلخ و بسیار ناگوار...