غربت!
تعهدی به وبلاگ ندارم! اما خب اتفاقاتی رخ می دهد که تحلیل ش که می کنم به این نتیجه می رسم که باید در وبلاگ باشد تا همیشه حداقل یاد خودم بماند! مراسم ختمی که برای یکی از همکاران گرفتیم امروز هم از آن دست اتفاقات بود.حداقل الان با قاطعیت می توانم بگویم که مشکل ام با مهاجرت و غربت ریشه ای ست..نمونه ش همین همکار ما..اهل شمال است..اقوام چندانی ندارد در قم! برای مراسمی که برای ش گرفتیم تمام شرکت کننده ها دوستان و همکاران ما بودند تا اقوام و خویشاوندان ایشون!! از برادر و خواهری خبری نبود. علت ش هر چه بود اقوام نیامده بودند یا نشده بود یا اینکه نمی خواستند بیایند! تصور اینکه در مراسم تشییع جنازه و مرگ کسی تعداد نزدیکان و اقوام و فامیل به انگشتان دست نرسد حداقل برای من هضم نشدنی ست! شما را نمی دانم
فاصله ی قم تا شمال کمتر از شش ساعت است این را بگذارید پای مهاجرت های این اواخر که اکثرا بدون هیچ هدف مشخصی صورت می گیرد. به جرات می توانم بگویم که حدود 90 در صد انها برای فرار از درست کردن شرایط زندگی که خود اولین و آخرین مسئول ش هستند راه مهاجرت در پیش می گیرند. حال اگر با شرایط مشابه بالا دست و پنجه نرم کردید چه؟ ..
اگر خاطرم درست یاری دهد دو سال پیش بود که به همت یکی از دوستان وبلاگ نویسم که اشنایی در حوزه هنری اصفهان داشت برای عکاسی سفری تک نفره به این شهر داشتم! همراه با مکانی برای خورد و خواب و خوراک! مهمان خانه ی حوزه ی هنری که یک سویت فول امکانات بود هشت تخته، تلویزیون، یخچال و .. همه در حد اعلا! توسط این دوست وبلاگی به مدت سه روز در اختیار ما بود. برای مسافر تک نفره ای چون من از ایده ال هم چیزی فراتر بود! روز اول به خوبی گذشت ..خوب عکاسی کردم در شهر چرخیدم موسیقی گوش می دادم و عکاسی می کردم ..در اندک مواردی هم با مردم سخن می گفتم! تا اینکه زمان خواب فرا رسید به ربع ساعتی نکشیده یکی از دندانهای ما چندان دردی گرفت که برای شرح ش به این جمله بسنده می کنم که سرم را کامل می گرفتم زیر اب سرد سرد تا یادم برود این درد..درد عجیبی بود. ساعت12 پنج شنبه شب.. نه قرصی..نه همراهی..نه درمانگاهی ..در شهر غریب! سعی کردم نیم ساعتی دوام بیاورم تا بلکه ساکت شود. پروفون و کدوئین و ..کارگر نبود. از هر کدام دو سه تا بلعیدم ..درد که ساکن نشد هیچ ..قوای بدنی ام رو به ضعف می گرایید.البته قوای بدنی من ..یقین دارم هر که جز من بود رو به قلبه می شد با خوردن شش عدد مسکن!!! راه افتادم بلکه بیمارستانی جایی پیدا کنم برای درمان! حرکت که کردم خیس عرق شدم! عرق سرد..همه می دانیم که عرق سرد نشانه ی خوبی نیست ! تا سر خیابان امدم .. خبری از ماشین نبود به واقع شهر را هم بلد نبودم . سمتی را انتخاب کردم که انتهای ش می رسید به میدان امام اصفهان! حدودا سه داروخانه را رد کردم که همه بسته بود. از بیمارستان هم خبری نبود. درد هم فزونی می گرفت..از ناچاری دندان های بالایی را با فشار هر چه تمام تر به دندانهای اسیابم می کوبیدم بلکه برای ثانیه های این فشار بالا درد را از یادم ببرد.. هر چه بود ان شب کار خاصی نتوانستم برای دندانم بکنم. صبح به اورژانس رفتم ابتدا گفت که باید پیش دکتر دندان پزشک بروی ..او که نبود و بی سبب هم هیچ دکتری نسخه نمی دهد. چاره دردم ترامادول بود یا مروفین و دست اخر سفتریاکسن.. رفتم داروخانه و شرح ماوقع گفتم راضی به دادن امپول سفتریاکسون نمی شد دست اخر با عمویم که پزشک هست تماس گرفتم و گوشی را دادم به متصدی داروخانه..او را متقاعد و نسخه را گرفتم ..نزدیک های شب بود که درد کمی تسکین پیدا کرده بود . رنگ ام هم کمی برگشته بود جای همه خالی زمان را مناسب دیدم برای خوردن کباب برگ و جوجه ..در این مواقع ادم به تقویت بدنی نیاز دارد..شام را که خوردم بدون تعلل وقت رفتم ترمینال و بلیت گرفتم برای قم! به قم که رسیدم تا الان که دارم این متن را می نویسم دندانم دیگر درد نگرفت! یکی از ارزوهایم سفر تک نفره بود اما خب بعد از این واقعه به گور پدرم بخندم که مسافرت تنهایی بروم! همه ی این ها را گفتم تا به این برسم. اصولا یک بیمار همان طور که به دارو و دکتر و استراحت نیاز دارد به مراقب نیاز بیشتری دارد. به کسی که ادم را تر و خشک کند. جویای حال ادم باشد. چمیدانم سوپی .. دم کرده ای ..داروی ..ابی چیزی به ادم بدهد. وضع زمانی بد بدتر می شود که بیماری که امد مراقبی نباشد برای ادم . که کمترین کاری که می کند دادن امید باشد. همین که به ادم بگوید چیزی نیست که ..خوب می شوی ..این را بخور..این سوپ را میل کن..رنگ روی ات بهتر شده ..الان حال ات چطور است . بیماری که کسی را نداشته باشد تا به او امید دهد لاجرم اگر نگوییم سخت خوب می شود ..دیر تر خوب می شود .از تاثرات روحی این بیماری بر پیکرش هم چشم پوشی می کنیم!! حال قیاس کنید اگر ما در کشور دیگری بودیم چه می شد!!!!!!!!
زمانی که این مطلب را تایپ می کردم یاد درگذشتن خانم منصوره حسینی (نقاش) افتادم که بعد از 15 روز جسدش در خانه ای که تنهایی در ان می زیست پیدا شده بود!
این همکار ما روزی که راه مهاجرت از شمال به قم را در پیش گرفت هیچگاه فکر نمی کرد هجر تنها سکه ی دو رو نیست ..می تواند آژدهای باشد با چهره های فراوان!
به قول دوستی پدر پیری که سال ش از صد گذشته باشد و توان راه رفتن ش خشک! از نبودن ش هزاران برابر بهتر است !
در جایی می خواندم که در امریکا کمتر ! اما در اروپا برنامه های بلند مدت فراوانی در حال تدوین هست تا نهاد خانواده و فامیل و اقوام سببی بیش از گذشته اهمیت پیدا کند متاسفانه در کشور ما برعکس ش با سرعت زیاد در حال وقوع است