وبلاگنویسی

این پست در آن واحد نوشته شده ...کلمه ها پشت سرهم آمده و در اینجا نقش بسته..ویرایش هم نشده طبعا!

یکی از لذت بخش ترین کارهای که می کنم خواندن وبلاگهاست..روزنوشته ها ..سرگذشت ها ..درد دلها و کلا وبلاگ های که با روزمره سر و کار دارند..نمی دانم...شاید یک روز یک لیستی را اینجا گذاشتم که یعنی این ها را هر وقت اپدیت شوند می خوانم..به هر روی . دید خیلی کاملی از وبلاگنویسی در خارج از کشور و کشورهای مختلف ندارم ..اما یه جورایی فکر می کنم بهترین وبلاگنویس ها و عجیب ترین آدم ها در حوزه وبلاگ نویسی را ما اینجا داریم..یعنی ایران..پارس..بعضی هایشان خیلی خیلی خوب اند..فوق العاده اند..از کاه کوه می سازند..از یک تیکه گل 100 گرمی چنان مجسمه ای می سازند که گزندی از باد و باران نمی بیند! بعضی دیگر لوده هستند.بینهایت طنز..سه خط می نویسند..اما 24 در 24 ساعت تو را می خندانند..ریسه می روی ..سیاه و سرخ می شوی از خنده ..از این هنر یکتا..از این مخلوق سه خطی! عده ای دیگر سرگذشت نویس هستند...انقدر زیبا روایت می کنند و با جزئیات که انگار کنارشان هستی وقتی این وقایع اتفاق می افتد..حس ش می کنی ..جوری که اگر غم باشد همزاد پنداری می کنی و اگر شیرین..خوشحال!! وقایع را ان طور شرح می دهند که تو هیچ وقت فکر نمی کنی که کلمه می خوانی ..در این اندیشه هستی که نکنه خودتت هستی ..خودتت تجربه کردی ..یادت نیست و از یادت رفته ! عده ای دیگر شاعر هستند..شعر می گویند..هر چیز بی ربط رو به بی ربط تر وصل می کنند و تو گیج و منگ می شوی که ایا امکان دارد این دو تکه از یک پازل ناهمگون به این ظرافت در عین اختلاف دوخته شوند ...شعرهای این شاعران این گونه اند...پر از حرف های هستند که تا حالا نشنیده ای ..کلمه های که در شعر جایی ندارند ..ارتباطاتی که در عالم واقعی تصدیق به ارتباط انها حکم دیوانه بودن شما را صادر می کند.اما اینجا ..در این شعر ها هستند..ارتباط دارند..تو را به فکر وا می دارند..که بر شاعر چه گذشته که از کاه کوه ساخته برای خودش!

عده ای دیگر مهمل نویس اند..انقدر با تیزهوشی تمام کلمه سرهم می کنند که خودتت هم می فهمی چیزی از توش در نمی آد..اما دوست داری همین طور ادامه بدهی تا ببینی کجا تمام می شود! تا کجا این طناب ادامه دارد..ایا غافل گیر می شوی به مانند اول نوشته !!


عده ای دیگر مستهجن نویسن اند..سطر به سطرشان پر از فحش و ناسزااست. حرفهای دارند که فقط با فحش می توانند بزنند..لاجرم بگی نگی پوست آدم سرخ می شود وقتی کلمه ها را می خواند..اما خب فکر می کند کمی عصبانی ست ..شاید سطرهای آتی را ببینیم اعصاب ش سرجای ش بیایید.خیال باطلی ست ..تا اخر همینی هست که هست ..

عده ای دیگر نکته ببین اند..از میان خیل عظیم خبرها ..وبلاگ ها ..سایت ها و عکس ها ..ان پر مایه ها ..پر مغز ها را با شما به اشتراک می گذارند. با اینکه چیزی از خود ندارند..اما همیشه غافل گیرتان می کنند با پست هایش ان..همیشه دوست داری اول این ها را بخوانی بعد بری سراغ بقیه..ادم های فوق العاده جامعه شناسی هستند..با وقایع روز حرکت می کنند.و به طبع ان پست می گذارند..

این نوشته می تواند ادامه داشته باشد کماکان!

تنبیه

فکر کنم امروز بود یا روزهای همین حوالی! اول دبیرستان بودم..درس زبان فارسی..استاد وارد کلاس شد و به مانند همیشه شروع کرد چک کردن تکالیف و انجام تمرین های خودآزمایی ! از قضا ما هم ننوشته بودیم. به همراه دو سه نفر دیگه به بیرون از کلاس هدایت شدیم و گره کار به دست ناظم افتاد..لازم است بگویم که ناظم محترم از روز اول مهرماه یک پدر کشتی با ما داشت در حد لالیگا ..درست است که آن موقع شر بودیم..اهل نبودیم ..اما خب دلیل این کینه را هیچ وقت نفهمیدم . شاید دلیل ش این بود که یه سر پسر تازه به نوجوانی رسیده و با دماغ باد کرده و لباس و شلوار های اغلب اتو دار  یک جوری بود که نمی بایست بود! خلاصه ناظم وقتی قیافه کج و کوله ما را دید بین این سه نفر لبخند زنان خوشی تمام وجودش را گفت ..نیم ساعتی پای دفتر معتل کردمان و بعد شماره اولیا را خواست.

پدر من در تمام طول تحصیل یک بار هم به مدرسه و محل تحصیل من نیامد. و اصلا در این وادی ها نبود.یا پای مادرم به مدرسه باز بود یا برادر بزرگتر..هر چه بود پدر زیر بار این مسئولیت نمی رفت.یاد دارم وقتی به همراه مادرم در حال گرفتن پرونده دوران ابتدایی بودیم برای ثبت نام در دوره راهنمایی..ناظم از مادرم پرسید: نشد ما این ابوی پسرتان را حداقل یک بار ملاقات کنیم و همیشه درگیر بوده اند ..مادرم با حالتی تمسخر آمیز گفت ماموریت هستند ایشون :دی :دی در صورتی که پدر من صبح تا شب مغازه بود.

ناظم شماره اولیای بچه ها را خواست یک به یک به ما که رسید به جای شماره منزل! شماره مغازه پدرم  را خواست..اول کمی من و من کردم اما بعد شماره را دادم ..6611..نیم ساعتی گذشت که یکی یکی اولیا امدند و نوبت به مای بخت برگشته هم رسید! پدرم با لباس کار  و دست های چرب و کثیف!! از در که وارد شد تا من و دید شروع کرد : خیلی نافهمی ( خوزستانی ست یعنی نفهمی) خاک بر سرت..اخرش آبروی من و بردی ..احمق دیونه خر و ... آمپر چسبانده بود در حد تیم ملی ! در این 12 سال تحصیل نشده بود که مغازه را ببندد..شصتم خبر دار شد که این مردک بی همه چیز ناظم ! پیاز داغ قضیه را زیاد کرده...پدرم را در حالی که همین طور بد و بیراه می گفت هل دادم داخل یکی از کلاس های خالی و در را بستم .همین طور بی محبا شلیک می کرد که یهو امان ش را بریدم گفتم..چته ..چرا این جوری می کنی ..دو دقیقه آروم بگیر تا بهت بگم چه خبره ..هول چرا ورت داشته ...دعوا و چاقو کشی که نکردم..چهار تا تمرین ننوشتم .دو دقیقه اروم بگیر و ماجرا را توضیح دادم ..یکی دو تا لیوان آب هم دادم بهش  خورد و راهی ش کردم به سمت اتاق ناظم ..نیم ساعتی کشید که با خنده و صحبت با ناظم اومد بیرون : این کار شما اصلا درست نبود. من از مغازه تا اینجا یه ریز دارم به خودم و این بچه چیز می گم ..حداقل می گفتین موضوع انقدر مهم نیست ..خدا رو شکر قضیه ختم به خیر شده بود و پوست سیاه صورت پدرم به سفیدی گراییده بود.من و که دید خندید و بعد من بهش گفتم دیدی خودتت نافهمی!! دیدی هیچی نبود..اسمون ریسمون می بافتی ..مثل همیشه خندید و گفت مدرسه اردو داره برای مشهد ..ثبت نامت کردم ..به خاطر اینکه کاری انجام نداده بودی :D :D :D :D D: :D بعد ما چون از اون موقع خیلی مادی بودیم گفتیم پول مشهد رو بده ..مشهد نمی خواهیم بریم ..پول رو که ازش گرفتم نمی دونم چه کارش کردم ..فکر کنم رفتم همه رو ریختم تو شکم!!!!

کوهنوردی

عکس بعدا ضمیمه می شود.با عرض پوزش!!

تجربه انجام ورزش های گوناگونی را دارم! از فوتبال و فوتسال گرفته تا پینگ پنگ و هندبال و بسکتبال..این روزها هم دارم تنیس رو شروع می کنم! فرصتی دست داد که پنج شنبه ماضی به همراه دوستی و پدرش مسیر دربند تا شیرپلنگ(شیرپلا) را کوهنوردی کنیم آن هم بعد از حدود یک و نیم سالی که من دیگر کوه نرفته بودم! همه ی شما تجربه رفتن به کوه و صحرا را دارید بی شک! ورزشهای دیگر هم ! اما کوهنوردی وجه های متمایز زیادی نسبت به بقیه دارد..مهم ترین آنها عدم رقابت هست..کوه نوردی تنها ورزشی ست که رقابتی نیست اصلا و به جای ش مشارکتی ست. از شروع حرکت،  هر انسان صاحب سر و گردن و دست و پا تا هم نوع خود را می بینید خسته نباشید عرض می کند..سلام می دهد. پشتکار شما را برای رسیدن به قله می ستاید! با کمالات تر ها هم واژه ی آفرین نثار شما می کند.کودک و بزرگ ندارد..زن و مرد نمی شناسد..پسر و دختر ندارد..همه با هر گرایش و عقیده ای در این مشترک هستند که زودتر بهم خسته نباشید و خدا قوت بگویند.کاش جوامل به نوعی دارای این خصیصه بودند. در کوه شما نمی بینید که کسی فخر بفروشد، تمسخر کند.بالعکس! اگر شما اندامی به غایت چاق داشته باشید همه بی شک شما را بیشتر تشویق می کنند برای ادامه مسیر..راه به راه به شما انگیزه می دهند. اگر لاغر باشید به شما توصیه خوردن غذاهای مغزی می کنند..خلاصه همه در صدد کمک هستند بعد از سلام و تهنیت. شاید این نگاه ناباورانه به نظر برسد. شاید اغراق آمیز! اگر دقت کرده باشید هر چه ارتفاع بالاتر می رود از تعداد آدمها کاسته می شود.مانند انسانیت و اخلاق می ماند.همه توان انجام حداقل آنرا دارند. اما هر چه مسیر سخت تر و فضایل سنگین تر می شود از کمیت ها کاسته بر کیفیت ها افزوده می شود. مرد می خواهد و شیر زن! و در  قله انسانهایی می بینی به تعداد انگشتان دست!!!

علت دیر به دیر آپدیت شدن اینجا

هم اینکه دارم روی سایت ام کار می کنم..البته با سرعت لاک پشتی! به این آدرس alirezamahmoudi.com

و هم اینکه نزدیک امتحانات هست ..این دو هفته ای هم که نبودم کلی کار روی سرم ریخته .باور کنید

و هم اینکه فیس بوک برای خواندن اخبارهای مهم و اتفاقات عکاسی دوستان وقتم را می گیرد و هم

گوگل پلاس به خاطر دنبال کردن بیش از 2000 عکاس و دیدن هر روزه کارهای عکاسی آنها


به هر تقدیر باید یه فکری به حال خودم! اینجا! فیس بوک و پلاس بکنم ..این طوری نمی شود که نمی شود ..


بدون عکس!