لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَا
به نظرم یکی از شاهکارهای قران همین یک آیه می تواند باشد. انسان چیزی نیست جز کوششی که می کند. نمی گوید حرفهای که می زند، آرزوهایی که می کند. راههای که می رود و ... می گوید کوششی که می کند. در عین سادگی حرفها دارد. وقتی برای اولین بار این آیه را از صفحه ی شخصی کاوه در گوگل پلاس دیدم ، کمی تامل کردم! دوباره خواندم :لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَا- لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَا - نمی دانم شاید به عدد ده هم رسیدم در خواندن مجدد این آیه ..یه جورایی در عین سادگی برایم گنگ بود. یعنی چه که انسان چیزی نیست جز کوششی که می کند. ساده بود اما نمی توانستم هضم ش کنم و در هر بار خواندن به خودم رجوع می کردم. گویا بدون انکه بدانم این آیه را متر و معیاری قرار داده بودم برای سنجش زندگی ام ..کارهایی که می کنم و کارهای که کرده ام. به این فکر کردم که در این بیست و چند سال چه تعداد کارهایی که کرده ام کوشش بوده..برایم جالب بود که خداوند نگفته است ..انسان چیزی نیست جز دینی که دارد. جز راهی که می رود. جز نمازی که می خواند ..روزه ای که می گیرد..او می گوید: انسان چیزی نیست جز کوششی که می کند. برای فهم بهتر سخن های غامضی چون این آیه بهتر است هر چه می توانیم ساده تر نگاه کنیم. ارزش عمر و زمانی که صرف می کنیم به تلاش های ست که می کنیم برای رسیدن به یک هدف ..حال دست یافتیم یا نه اهمیت ش در درجه دوم است .چیزی که مهم است تلاش ما برای رسیدن به هدف است. ما را با متر رفتن های مان می سنجن نه رسیدن به هدف های مان ..یاد این بیت سعدی افتادم:
به راه بادیه رفتن، به از نشستن باطل
که گر مراد نیابم به فدر وسع بکوشم
من اعتراف می کنم...
1- اعتراف می کنم در این سه ماه و چهار ماه بیش از گذشته اقتصادی شدم! آدم ها را با ظرف مادی سنجیدم...پول برایم اولویت شد و کمتر به جنبه های دیگر توجه کردم...بیشتر و بیشتر حرص زدم تا رسیدم به جایی که الان ایستادم.جایی که مادیات دیگر برایم رنگی نیست و بیشتر خاکستری ست یا شاید هم سیاه...!
2- اعتراف می کنم هیچ وقت فکر نمی کردم زندگی تا بدین حد جدی و سخت باشد. خیال نمی کردم تا بدین حد چغر باشد و برای پیروز شدن بر آن می بایست به فنون مختلفی آگاه بود و اسیر ناز و عشوه و حیله های آن نشد...
3- اعتراف می کنم که سنگین شده ام آنهم نه از بعد جسمی بل روحی ... تعلقات دنیوی زیادی پیدا کرده ام و دیگر ان آدم قدیم نیستم! انقدر بار بر روی دوش دارم که سوادی پریدن برایم امکان پذیر نیست و چقدر سخت و سهمگین است دل کندن از این تعلقات پوچ و بی مایه ی دنیوی !هیچ زمان فکر نمی کردم که دانستن اینکه کار بیهوده و اشتباهی انجام می دهی تا بدین حد آسان است اما انجام آن به غایت سخت و مرد افکن!
4- اعتراف می کنم این روزها بیش از گذشته فکر می کنم ....به خودم ..دائما در حال پرسیدن از خودم..از خود خودم ..می پرسم که خواهی شد؟ به چه خواهی رسید ؟ به کجا می خواهی بروی ؟ اکنون کجا ایستاده ای ؟ چه رمزی از این دنیا را کشف خواهی کرد ؟ مگر حتما باید رمزی از رموز این جهان را گشود ؟ ایا سی سال اینده هم مانند همین 25 سال است ؟ دنیا چگونه ست ؟ چه خواهد شد ؟ برای کدام یک از سوالاتم در آینده جوابی خواهم یافت ؟ و کدام شان بی پاسخ می ماند ...
5- اعتراف می کنم هر چه می بینم این روزها کرختی ست و بی انگیزه ای در سطح وسیع..همه گویا حیران در سطح جامعه در حال نوسان اند..عده ای دور خود می چرخند و عده ای نردبان وار مسیری را بالا و پایین می کنند. همه نیز نالان و پریشان و مضطرب
6- اعتراف می کنم فرقی نمی کند شما مهندس باشید یا خلبان ..پزشک باشید یا متخصص. پرستار باشید یا کارمند ...نویسنده باشید یا خواننده ..هیچ تفاوتی بین هیچ کدام نیست ..همه و همه در این زمانه از یک چیز رنج می برند ..بی اطلاعی از خود و اضطراب از پیمودن مسیر پر سنگلاج زندگی ...
7- اعتراف می کنم عینکم شکست و دویست هزار تومان ناقابل پول فریم و شیشه دادم به خاطر اینکه دنیا را بهتر ببینم ..اما اینکه صورتم با این عینک جدید جذاب تر و زیبا تر شد..نمی دانم...چند سالی می شود که دیگر سیمای ام انچنان که باید برایم اهمیت ندارد...موی سرم اما چرا ...اهمیت دارد.
8- اعتراف می کنم زندگی در این روزها مردمان و همشهری هایم را یک به یک دارد می بلعد! بدون انکه انها بدانند.
9- اعتراف می کنم که زمان سربازی نزدیک است و من صبح ها بیش از عصر ها به سربازی فکر می کنم.
10- اعتراف می کنم ماه رمضان آسفالت شدیم از گرسنگی ..تشنگی ..تازه چاق تر هم شدیم و کماکان سعی می کنم بهتر درک کنم که چرا باید یک خالق از مخلوق خود بخواهد یک ماه تمام روزها با تشنگی و گرسنگی سر کند و شب هنگام تا هنگامه ی سحر بخورد و بیاشامد.