هنوز کلام منعقد نشده این رو بگم که خیلی خوبه که آدم همین اول کار حساب خودش رو مشخص کنه و بگه که ادیت نمی کنم..این طوری حداقل ادم های تنبلی مثل من هم راحت تر می تونن وبلاگ شون رو اپدیت کنن و الکی وسواس به خرج ندن که به جای این فعل این باشه بهتره! این جمله حذف بشه خوبه! این سه نقطه نباید اینجا باشه ووووو
حکایت سطل آشغال اتاق ما یکی از عجیب ترین حکایت های روزگار است یعنی! حدود پارسال بود که از ازیاد بهم ریخته گی و اشغال های اتاقم به این نتیجه رسیدم چاره ی کار در سطل آشغال است و چون اتاق من فاقد سطل آشغال است پس بی گمان چاره ی کار در گرو یک سطل اشغال درست و حسابی ست.یک هفته ی طول کشید تا یک نیمچه سطل پلاستیکی خریدم ..تا اینجا خوشحال بودم که از امروز دیگه تیکه های کاغذ داخل جیب و کیفم، پلاستیک ها ..هسته ی میوه ها..کاغذهای یادداشت ..پک سی دی ها و فیلم ها و کلی چیز میز دیگه خانه دار شده اند در اتاق ما و جای شان جز سطل آشغال جدید چیزی نیست.یک هفته ی گذشت دیدم اوضاع از قبل هم بدتره!! مشکل دوچندان شده بود..حالا سطل آشغال نبود!!!!!! اول فکر کردم مثل همیشه در اتاق هست اما من به سبب بینایی شگفت انگیزی که دارم نمی بینم ش ..دو سه بار وارسی اتاق کاملا موضوع را روشن کرد که نه..گویا خبری از سطل نیست! می بایست کل ساختمان را وارسی کرد تا از دستبرد دیگر اعضای خانواده به سطل نازنین مان مطمئن می شدم..حدس ما درست بود و خواهرم به مانند همیشه*که در ادامه به مانند همیشه را توضیح می دهم* سطل را در اتاق ش گذاشته بود. ایشان نبودند در اتاق و ما سطل را برداشتیم و محتویات ش را خالی و به سر منزل واقعی خودش بازنشاندیم! دو سه روز گذشت باز حکایت همان! خبری از سطل نبود..این بار خواهر دیگرم گویا سطل لازم شده بود که سطل اتاق ما را به یغما برده بود. شانس اوردم حضرت عالی در اتاق ش حضور داشتند و به عتاب سراسر غضب آلود توضیح دادم که این سطل اتاق منه..نه جای دیگه و اگر از روزی که ما برای خودمان سطل خریده ایم ..همه ی اعضای این منزل مسکونی سطل لازم شده اند ..بهتر است فکری برای خود بکنند ..نه اینکه از سرمایه دیگران مایه بگذارند. این بار دو هفته گذشت و من کم اهمیت شده بودم نسبت به سطل اتاقم! از فرط خسته گی روی صندلی مانند همیشه دو دستم را باز کردم و خودم رو هل دادم به سمت عقب که یهو مثل ماشینی که ریپ بزنه متوجه شدم باز خبری از سطل نیست!!!! از حسن تصادف این بار دوباره خواهرم سطل را برداشته بود. فضا را برای یک دعوای درست و حسابی محیا بود.. با حالت مسخره ای پرسیدم..چرا سطل منو برمی داری! جواب خیلی عجیب بود: من بیشتر از تو ات و اشغال دارم بعد سطل تو هم خالی بود .برداشتم..بعدشم می میری ..خب سطل اینجا باشه و اشغال هات رو بیار بریز اینجااااا بعدشم از خدات باشه که من سطل رو برمی دارم..به خودتت باشه یک هفته ای سطل رو گم کردی ..حداقل این طوری سطل ات گم نمی شه!!!!ترجیچ می دم این واقعه همین جا تمام بشه و بقیه ش به درد خوانندگان این وبلاگ نمی خورد..مشکل دار می باشد.:دی
بخش مانند همیشه!
همیشه ی خدا من هر چیزی می خرم دو حالت پیدا می کند. یا اینکه گم می شود که خب هیچ ..دوباره باید بخرم و یا اینکه ان وسیله را بعد از مدت زیادی در منزل های اعضای دیگر خانواده پیدا می کنم.جوابی هم که می شنوم جالب ست..رو تاقچه دیدم ..برداشتم که گم نشه..رو میز تلویزیون بود جارو می کشیدم برداشتم گذاشتم تو اتاقم که بعدا بهت بدم..بعدشم تقصیر منه که چیز میزهای تو رو می بینم برمی دارم گم نشه..بعد می گم نظم چیز میزهای من و لوازم اتاقم به سبکی ست که خودم می دانم چی کجاست..مثلا عمرا یادم بره که خودکارم رو گذاشتم تو تاقچه..یا کنار تلویزیون و یا روی کمد جا کفشی و کلی جای دیگه..محض رضای خدا یه بار فکر کنید که از عمد این کار رو کردم به جای اینکه فکر کنید اشتباها این کار رو کردم و گذاشتم روی جاکفشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!