آدم باید حواس ش به راهی که می رود باشد!

چندی ست فکر می کنم اگر رشته دانشگاهی ام این نبود..اگر این شغل را انتخاب نمی کردم..اگر این راه را نمی رفتم به طبع می توانستم مثلا موسیقی را ادامه بدم..بروم دنبال تار..ساز محبوب ام.. یادش بگیرم و دو سالی ممارست کنم تا یه نوازنده معمولی بشم ..همین ما را بس است. بعد به خودم می گم چیزی که زیاد است زمان و حتما این کار را در اینده نزدیک می کنم ..

فارغ از موضوع چند خط بالا احتمال زیاد همه ی افرادی که می شناسیم این دو تا دو تا چهار تا را با خودشان می کنند. یک روزی بلاخره ..چه امروز باشد وچه فردا .. یک روز به راهی که رفته و علمی که اندوخته اند فکر می کنند که ایا می شد کار بهتری کرد! به نظر من انتخاب سبک زندگی و کار و شغل و رشته مثل ساعت شنی نیست که هر زمانی را که مناسب دیدیم برچرخانیم ش ..یه جورایی کار مرد افکنی ست تازه همراه با درصد بسیار زیادی ناامیدی و شکست !!! احساس شکست از اینکه راهی که رفته ایم اشتباه بوده ..کافی ست جوان هم باشید و مغرور.. موضوع سخت تر و پیچیده تر از ان چیزی ست که فکرش را بکنید. تصور دیگران از چرخ ش تصمیم ما خیلی روتین نیست که بشود نادیده اش گرفت.

این ها را برای این گفتم که بعضی سوال ها می تواند جواب نداشته باشد. یعنی نه می شود گفت انتخاب مسیر جدید کار درستی ست و نه ادامه قبلی کاری عقلائی ..وقتی به مانند سابق دیگر انگیزه ای برای ادامه دادن ان نداریم..این چند خط را برای این نوشتم که این روزا این سوال خطاب به من توسط دوستانم پرسیده می شود : تو مطمئن می خواهی کار شبکه و آِی تی را ادامه دهی !! عکاسی چی !! یعنی مطمئن مطمئن هستی ...ما نمی دانیم که همین راه را ادامه دهیم یا نه! دنبال یه راه جدید هستیم!

شروع برای یکی، پایانیست برای دیگری...

اول اینکه نمی دانم مشکل زمانه است یا روزگار یا زمستان و سردی هوا! بیشتر دوستان و کسانی که با انها دمخور هستم احساس پوچی می کنند. دایره را که بزرگتر می گیرم فضای مجازی هم! بزرگتر فیس بوک و گوگل پلاس! بزرگتر پیج ها و  و وو ..راست ش را بخواهید خودمان هم از برای این دوست مان حال و روز خوشی نداریم و همین طور این روزا که دو جا همزمان کار می کنیم خستگی را افزون کرده! حتی در آن حد که بعضی روزا نمازمان هم قضا می شود. :| اوایل این کرختی و پوچی نهان بود اما این روزها بیشتر دوستانم خودشان می دانند این حقیقت را و به شوخی به ما می گویند شارژر..! برای شان مولوی می خوانم ، سعدی و حافظ و موسیقی هم چاشنی اش .. هر چه که هست خسته مان کرده ..بی احترامی به دوستان وبلاگ نویسم نباشد.. اما حال و روز انها هم به از دوستان نزدیک ما نیست .. هر چه هست و هر جا هست ناامیدی ست. شرح حال ها ویران کننده است و شخصی نوشت ها وضعیت بهتری ندارد. نمی دانم خوشحال باشم یا ناراحت از برای اینکه تجربه هایی این دوستان را ندارم ..راست ش را بخواهید اسم ش را گذاشتم عشق زده! همه از عشق های ناکام می گویند و احوالات نامربوط بعد از آن! از کاه کوه می سازند و دنیا را به جز دو رنگ نمی ببنید..کوچک تر آن هستم که نصیحت کنم اما اگر واقعا عشق زمینی این ست که ما در نوشته های اینان می بینیم نمی خواهیم ش .. نمی پسندیم ش ..کنار می گزاریم ش !!!

خسته شدم از اینکه خیلی ها رسمی و غیر رسمی بهم می گویند سرحال! و اینکه تو خسته نشدی ..تو ناامید نشدی ..تو احساس پوچی نمی کنی .تو کرخت نمی شوی ..تو دلتنگ نمی شوی . تو عشق نمی خواهی .. تو به عشق فکر نمی کنی ..تو چرا خوبی ..چرا سرخوشی ..چرا درد دل نمی کنی ..چرا ناله نمی کنی ..چرا فحش نمی دهی به زمین و زمان  و ووو بخدا من یاد نگرفته ام..به رحمت ش قسم من نمی دانم اصلا از کجا شروع کنم اگر هم بخواهم بنالم که نمی نالم ...سود نگفتن ش را بیشتر از گفتن ش می دانم و با این حال هیچ خورده ای از دوستان و نزدیکان و .. به دل نمی گیرم که چرا می گویند و می نویسند. به آنها حق می دهم چون نمی دانم احوالات شان را و احساس شان بعد از انتشار و گفتن ش را.. اما من اگر به یک چیز یقین داشته باشم این ست که نباید غمگین جلوه کنم! ایمان دارم یکی از رسالت های م این ست ..این را هدیه ی می دانم از طرف او .. و یا اینکه خودش منع ام کرده گفتن را..هر چه هست یاد گرفته ام این را ..مانند یک مهارت و تجربه ..زندگی را تجربه می دانم و سعی می کنم هر چه زمان بیشتر می گذرد تجربه زندگی را بیشتر درک کنم و مهارت زندگی کردن را بهتر بیاموزم ! چمیدانم اصلا فکر کنید ما همان قهرمان داستان مردی که اشک نداشت هستیم ..والا! فکر می کنم  سخنان این پاراگراف را قبلا گفته ام..حتما لازم دیدم که دوباره بگویم..وگر نه مرض نداشتم که ...اصلا ول ش کنید ..اقا جان ما نفرین نمی کنیم حالا کی رو باید ببینیم!!!!!

همیشه و همه حال کسی را ناظر خودم می بینیم! شاید به خاطر اینکه از کودکی زود لو می رفتم و همه چیز خیلی زود برملا می شد. فکر می کردم بدشانس ترین هستم و کافی بود پای م را کج بگذارم تا دو هزار چشم عیان شود. این حس را هنوز به یادگار دارم  شاید به خاطر این خیالات هست که فکر می کنم کسی بالای سرم هست ! نگاه که می کنم می بینم کسی نیست ..الله و اعلم ..شاید دارم خزعبل می گویم.

با اتفاقاتی که دور و برم می افتد خوشحال می شوم .لذت می برم و ریسه می روم همه شان هم از هر ان چیزی که فکر کنید کوچک تر هستند . مثلا کافی ست کسی زنگ بزنه و به من بگه "مهندس " همین کافی ست تا شب شارژ باشم یا کسی در خیابان منو ببینه و سوار ماشین کنه و دست اخر تا منزل ببره .. یا فروشنده بهم تخفیف بده ...یا وقتی دارم می رم خونه مادر بزرگم یک کیلو گوجه بخرم . یا وقتی کسی رو یه راهنمایی خیلی ساده می کنم.. یا چمیدونم فلان ادم پست فیس بوکم رو لایک کنه ..منظورم از مواردی که مثال زدم این هست که من دوست داره چیزهای کوچک ام ( نمی خواستم بگم عاشق! همین طوری )

این روزها به وسع وقت و حوصله ام شرح سه جلدی مثنوی و معنوی توفیق سبحانی را می خوانم..امیدوارم و دوست دارم روزی اینجا بنویسم دفتر اول تمام شد. دوست دارم پایان امسال باشد تا اگر عمری باقی نبود دست خالی رهسپار زیر خاک نشوم. این هم بگم از آن جنس ادم هایی هستم که یقین دارم خیلی عمر می کنم نمی دانم چرا ..

از این به بعد می خوام پای هر پست یه موسیقی یا کلیپ جون دار معرفی کنم این اولی ش

http://www.youtube.com/watch?v=k5pMPl0oJkE

___________________________________________________________________

معرفی سایت!

«گوشه» دفترچه یادداشت چند نفر است که توی آن از چیزهایی که می‌بینند و دوست دارند با بقیه شریک شوند، می‌نویسند. این گوشۀ دنج، در مهر ۱۳۹۱ با هزینۀ شخصی و کار داوطلبانه دوستانی راه افتاده‌است که تنها برای غلبه بر احساسِ گناهِ نابخشودنیِ «تنهاخوری» مرتکب راه‌اندازی‌اش شده‌اند.

نگرانم...نگران

بعضی کلمه ها در عین کوچکی انقدر بزرگ هستند که با هزار بار خواندن این ابیات بهشان نرسی!!

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب

باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور

حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور


دعا کنید برای اویی که بسیار دوست ش دارم و همیشه و در همه حال از او اموختم..او شش سال با کسانی زندگی کرد که ما دقیقه ای هم نمی توانیم کنارشان باشیم..شب ها کنار کسانی به خواب رفت که ما در این جامعه فراموشان کردیم..لحظه های کسانی را ثبت کرد که ما حتی تاب دیدنشان را نداریم.برای او نگرانم ..دل تنگم ..عدالت روزگار مانند همیشه به سراغ او نیامد این بار هم ..همان طور که برای عزیزترین عزیزترین ش نیامد.ناامیدم از خودم که خوب ها سهم شان در این دنیا کوتاه هست و افرادی مانند من بسیار..................................................................................................................................
........................................................................................................................................
صحبت های امشب ش اشکم را دراورد....مو بر تنم سیخ شد و شرمسار از ناتوانی ..براستی وقت هر انسان در این دنیا چقدر است...همین امروز..یا فردا..اکنون


امیدوارم موسیقی های انتخابی ام برای او در این روزهای جانکاه مرهم کوچکی باشد بر دردهای ش ...به امید و لطف بی کران خدا امیدوارم مانند همیشه