همان ادم قبلی ام ...نمی دانم ؟
" چقدر سخته یه روز بینی فاصله ت با دوستان زیاد شده ...انقدر که حرف همدیگر را نفهمیم! دوستانی که یه زمانی فکر می کردی از نظر روحی و فکری چقدر شبیه همیم! اما بعد از چند سال می بینیم اون هنوز همون آدم با همان طرز تفکر است و تو چقدر با خود سالهای پیش ت تفاوت کرده ای ..."
من همان ادم قبل ام...ادم پارسال..سه سال پیش ...پنج سال پیش ...یا نه ... فرق کرده ام ...اگر فرق کرده ام چه چیزی از من کاسته یا بر من افزوده شده...اگر همان ادم قبل م این خوب است یا بد..اصلا ادم اگر تغییری نکند ضرر کرده یا سود ...چه زمانی باید تغییر کنیم و چه زمانی نباید ...اصلا باید تغییر کنیم یا نه ؟؟؟؟ این جنس تغییر از جنس اخلاقی نیست بلکه از جنس وجودی ست ...یعنی یکی از دوستان ده سال پیشم مرا امروز ببینید اولین واکنش ش چیست...می گه تو اصلا عوض نشدی و همان ادم قبلی هستی یا نه می گه چقدررر عوض شدی تو ... تو از کی این طور ...ان طور... اینگونه ...زین گونه... فلان ...بهمان شدی ..دوباره باید بشناسمت ..تو ادم قبل نیستی...
امروز تماما به این فکر می کردم که من با سالها پیش چه تفاوتی کردم...! به خوب و بدش کاری ندارم ..به توانایی های فردی در کار و تجربه کاری ندارم ..شخصی و رفتاری من با سالها قبل چه فرقی کرده ...به علاقه هام فکر کردم ..به اینکه من هنوز همان موسیقی را می پسندم که سالها پیش می پسندیدم ..هنوز همان فیلم و سریالهای را دوست دارم که قبلا دوست داشتم ...همان کارهای رو دوست دارم انجام بدم که قبلا دوست ش داشتم و و و و و ...خب ابتدا به این نتیجه رسیدم که فرقی نکردم ..بعد رسیدم به سوال سخت تر و مهم تر ...ایا این خوب است یا نه ؟ عدم تغییر..!
اول فکر کردم بد است ..اینکه انقدر توان ریسکم پایین امده که سرگشته گی گذشته را برای کشف چیزهای جدید ندارم ..اینکه به قول ان شعر معروف حافظ : "ماییم و کهنه دلقی کآتش بر آن توان زد" راضی هستم به امده و نه امده ...یک نوع اسودگی از جنس میانسال هایی که همه در اطراف مان دیده ایم..بر لب جوی نشسته و گذر عمر می کنن...دگر توان و حوصله جنگیدن و کشف و به کرسی نشاندن چیزها را ندارند ..نوعی قبول شکست یا ایمان آوردن به اینکه نمی شود دنیا را ساخت... می بایست خود را ساخت ...بعد به سوال دیگری رسیدم :
اینکه انسان به این حقیقت برسد که جهان پیرامون را نمی توان تغییر داد اما خود را شاید بتوان ! نشانه ی چیست ؟ نشانه گذر از شور و شوق جوانی به میانسالی ست ...برای کسی که هنوز تعداد سالهای عمرش به عدد سی نرسیده است ؟ ایا این نشانه بالا رفتن بینش و پختگی ست یا زنگ خطری ست برای فرتوتی و خستگی و بی انگیزه گی ...؟
به پاسخ این سوال ها فکر کردم و به سوالهای دیگری رسیدم. به این نتیجه رسیدم مسیری که در پیش گرفته ام به جای پاسخ بر سوالهایم می افزاید...به عقب برگشتم و جهانبینی ام را مورد بازبینی قرار دادم ...
یاد مصطفی ملکیان افتادم:
ایشان در یکی از سخنرانی های شان می گویند هر چیز کهنه را باید عوض کرد حتی ایمان کهنه را ...ایمان کهنه به درد نمی خوره مانند جامه کهنه. ..هر چیزی که بوی کهنه گی بگیرد غبار الود می شود از رنگ و نگار و رنگ و رخ ش کاسته می شود جلای خود را از دست می دهد مثل ابی ست که در جایی مانده باشد پس از مدتی گند می کند و غیر قابل استفاده...!
می بایست نو شد، کهنه گی ها را زدود تجربه های جدید کسب کرد می بایست مثل رود جاری بود و خود را با سرنوشت و بازی هایش امیخت اگر درون مایه چالاکی داشته باشیم باعث زلالی بیشتر می شود و پس از برخورد با هر تجربه جدید زلال تر می شویم هر چه بیشتر پیش برویم خالص تر خواهیم شد...اما حواسمان باشد این نو شدن ها می تواند ما را با همه ی اصول ها و ارزش ها و علاقه ها بشکند و از نو بند بزند...حواسمان باشد این نو شدن ها می تواند از ما ادم دیگری بسازد که با ادم قبلی هزاران هزار فاصله دارد...این طور نباشد که دلمان برای خود قبلی مان تنگ شود...حسرت گذشته را بخوریم و با این مای جدید احساس بیگانگی کنیم ...خودمان را دوست نداشته باشیم و با این ادم جدیدی که ساختیم دوست نباشیم ..حواسمان باشد اگر تغییر را می پسندیم ..اگر به دنبال روش ها و منش ها و ادم ها و رفتارها و ساختارهای جدیدی هستیم بخش کوچکی از خودمان را جایی نگهداریم برای روزگار گم گشتگی ..برای روزگاری که نه ادم قبلی هستیم و نه ادم جدید ..نصف قبلی و نصف جدید..در برزخی گیر کرده ایم که می شود نام ش را گذاشت پوچی ..اگر چیزی ، ایمانی ، کتابی ، اعتقادی را قبلا داشته ایم حواس مان باشد یکی ش را برای روزگار پوچی نگه داریم ..بکارمان خواهد امد سخت ...
پی نوشت :
این روزها تمرکز قبل را ندارم ..تمرکز کردن کاری مردافکن برایم شده ...می بایست تمرین تمرکز کنم
کماکان امروز و فردا می کنم برای شروع ورزش و لاغری
تلاش می کنم کم و بیش با شرایط جدید کنار بیایم نیمی از راه را پیموده ام...
موسیقی و موسیقی و موسیقی کماکان تنها هنری ست که می تواند با خواننده و بی خواننده زبان گویا و عربده های نزده مان باشد... با سحرش ارام می کند روان های خسته و زخم خورده ها
حوصله شروع همکاری جدید ندارم و امسال بر خلاف گذشته به توسعه شغلی فکر نمی کنم بیشتر می خوام دنبال خودم بروم و خودم را آبیاری کنم ...
کماکان نوشتن ارام ش بخش است و دریغ که تعهدات کاری مانع از نوشتن مستمر می شود کماکان به حضور در اینستاگرام اهتمام می ورزم
همین
